خیال خاکستری

کلک جدید

 

 

من وبلاگت را وقت نکردم درست نگاه کنم اگه ممکنه بیا وبلاگت را تو سایت من ثبت کن تا بعدا بتونم بیام سراغ وبلاگت

مهدی

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بابا کامنت از این ضایع تر اومده این جوری گفته منم رفتم سر زم به وبلاگش دیدم سایت تبادل لینکه آخه این کارا چیه بابا اینم کلک جدیدشونه

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: پنج شنبه 15 فروردين 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

آهای روزگار

 

 

آهای روزگار 

درست است که من 

راه های نرفته زیاد دارم 

اما خودت هم میدانی 

با تو زیاد راه آمده ام 

پس کاری کن 

که ما در کنار هم 

عاشقانه نفس بکشیم

دوری وجدایی بس است
نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: پنج شنبه 8 فروردين 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

سکوت ستاره

   بـرآے مـــלּ ڪـﮧ בیـگــر عــآבے شـבـﮧ..

                             هـمـﮧ چـیــز...

  از سـڪوتــ صبـحـ تــــآ غـــروبـــ هـآے تنـهــآیـے...

                               هِــے غـــریـبـﮧ...

                      حـــآلـــ و روز مـــלּ هـمـیـــלּ اســتـــ...!

          خــرבـﮧ نـگـیــر تنـهــآیـے امـ رآ...

                                 سـڪـوتــمـ رآ...

          בومـ شـخـصــ مـفــرב مـــלּ

                        سـآلـهـآسـتـــ ڪـﮧ نـیــسـتـــ...

       ڪـﮧ سـڪـوتـــ رآ تـرجـیــحــ בآבـﮧ...

                             پــســ تـــو غـریـبـــﮧ..

      نــگآهــتــ رآ از مـــלּ بـگـیـــر و بـﮧ رآهـتـــ اבآمـﮧ بــבـﮧ...

                      بــگــذآر سـڪـوتـمــ جــریــآלּ בآشـتــﮧ بــآشـב...

                                حــوآلــے مـــלּ تــوقـفـــ  ممـنــوعــ اسـتــ...

                    تنـهــآیـے امـ رآ بـهـمــ نـــزלּ...

                                                     فـقـطــ بـــرو....

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: پنج شنبه 8 فروردين 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

سلام سلام من اومدم دوباره

سلام بچه ها از خیلی وقته نیومدم وبلاگمو آپ کنم ولی دیگه دلم براش

تنگ شده می خوام پست بذارم 

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: پنج شنبه 8 فروردين 1392برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

مهشدی

آغا رفته بودیم مشحد یک آدمایین اینا. فکر کنم من کلاس اول راهنمایی بودیدم رفته بودم نونوایی نون بگبرم یییییک دعوایی شد که نگو حالا بگو سر چیییییییییییی

سر این که چرا من روسری نفوشیده بودم آغا جونم نه روحم بتون بگویه بابام هم هر چی فش با کلاس بود داد بشون و اومد حالا چند روز پیش یه مشهدی از ما ایراد میگیره که چرا دختر رو مجبور به روسری فوشیئن میکنید منم اینو نوشتم که جوابشو داده باشم

بااااااااااااا تشکر و تفکر

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: شنبه 28 بهمن 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

برو...

 برو...

تردید نکن!!!

نفس های آخر است!

نترس!!!

برو...

احساسم اگر نمیرد...

بی شک ما بقی روزهای بودنش را بر روی صندلی چرخدار بی تفاوتی خواهد نشست!

برو...

یک احساس فلج تهدیدی برای رفتنت نخواهد بود...

پس راحت برو..............

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

M

 

 

 ‏"j1314_yuty.jpg

 

 

گاهي وقت ها به پنجره خيره مي شوم

وگاهي به اتاق نشيمن

تا دفترم را باز مي کنم ياد مي گيرم چقدر اسمانم ابريست

اين تمام من است

چگونه به پيشگاهت بيايم

تا ماه اين ظلمت شب

چراغ نگاهت را روشن کند

مرا مي ببيني در همين يک قدمي هستم

شب ها به مزارم بيا تا با کلاغ ها برايم فاتخه بخوانيد

من در تنها ترين قبر شهرم

ولي باز به پنجره خيره مي شوم

تا تصوير ماه به خورشيد غلبه کند

ولي من باز از نگاهت سير نمي شوم

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

مهم نیست

 مهم نیست اگر نشد زیر باران بی هراس خیس شدن نگاهت کنم.....یا نشد دستهایت را در سرمای پاییزی گرم کنم...یا بی هراس ببوسمت ...یا در شب دلواپسی های تاریک چنان در آغوشت بگیرم که خودم به خودم حسودیم شود....مهم نیست اگر من نیستم تا چشمهای نگران فردا را برایت ببندم....یا تو نیستی تا با من لذت یک شعر ناب را با صدای گریان چند برابر کنی...

 

 

 

 

مهم نیست اگر روزی هزار بار دیوارهای ذهن من در ویرانی ویرانتر می شود و تو نیستی تا با دستهای شفا بخشت بنایم کنی از نور...مهم نیست اگر هنوز صدای تو در گوش من تازه است و من دل به هیچ صدای زنگ خورده ای نمی دهم...مهم نیست اشکهای من ...دلتنگی های من... شبهای همیشه و هرگز....دستهای خالی تر از دیروز من...و چشمایم که در گودیشان فرو می روند و از انتظار میمیرند و روز بعد با انتظار زاده می شوند و باز تکرار نگاههای پوچ من درآیینه....

 

 

 

مهم نیست اگر نیستی تا با یک نگاه فقط یک نگاه ایمان بیاورم به بهشت...تا سرم را بر دامنت بگذارم از هول و وحشت دنیای بی صاحب گستاخ...تا آرام بگریم در مامن بی دریغ سینه ات...مهم نیست اگر قلبم هنوز جان نگرفته دارد می میرد...مهم نیست اگر تنهایم ...مهم نیست بی دوست ماندن احساسهای من...مهم نیست اگر نشد با هم کنار آتش تا خود دیروز خاطره ورق بزنیم و از ته دل بخندیم و هر روز عاشق تر شویم اگر ذرات روح  من در دستهای غریبگان به لجن کشیده می شود...

 

 

 

مهم نیست اگر نشد با هم بستنی شکلاتی آن هم در یک روز سرد زمستان را مزه مزه کنیم ....مهم نیست ...مهم نیست  اگر به خاطر یک خطا رفتی مهم نیست اگر پنجره های من دیگر بسته اند و تو از این حوالی رفته ای ...مهم نیست اگر آن شب در سکوت مرگبار دشت کنار دلتنگی ام نشستم و تنها چای نوشیدم ...مهم نیست آتش گرفتن دل من از سرمای آن شب بی تو...مهم نیست دارزدنهای دلم در دالان هیچ کس...دیگر هیچ چیز مهم نیست ....چشم هایت را ببند با من تکرار کن...مـــــــــــهم  نیست!

+یه امشب جای من باش....

+مهم نیست اگر حرف آخرم را با بغض خوردم اما.....

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

چم شده؟؟؟؟؟

 شما نمی دانید چه ام شده است

از کوچه پس کوچه های پشت پنجره تان می گذرم

و دلم به اندازه ی تمام ظرفهای آشپزخانه مان شکسته است ....

و شما نمی دانید چه ام شده است !

دلم به اندازه ی نبض تن تمام گنجشک ها حوالی شما تند می تپد

دلم به اندازه ی همه ی کسانی که برای رسیدن به جایی

دیرشان شده است ، شور می زند !

دلم قدر همه ی تا به حال خواستنم دیگر تو را نمی خواهد

و قرار هم نیست

شما بفهمید چه ام شده است ....

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

زمین

 

اوّلین مرحله‌ی فلسفه‌ی من این است
که بگویید زمین از همه دل‌چرکین است

بعد افتادن آن کوه‌کن بی‌سر و پا
بیستون تلخ‌ترین منظره‌ی شیرین است

آی عارف که به‌دنبال حقیقت هستی
بیخودی نعره نکش، گوش خدا سنگین است

ما که منظور نداریم، خدا می‌داند
سطح فکر دل لامذهبمان پایین است

آسمان هرچه دلت خواست کواکب دارد
شهریار! اختر سعد تو فقط پروین است؟

بیگمان از نظر مردم عاقل‌پیشه
بهترین هدیه‌ی عاشق به دلش نفرین است

من فقط دزد سر گردنه‌های غزلم
چه کنم یاغیم و شغل شریفم این است

 

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

به همین سادگی........

 

امشب آرام نشستم...

زل زدم به دیوار...

غرق شدم تو یه سری فکـــر...

شایدم رویـــا نمی دونم ...

تا به خودم اومدم دیدم صورتم خیس شده ....
به همین سادگی !!!

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

برگشت

 

 

مثل نسیمی لای مو پیچید ، برگشت

انگار از عاشق شدن ترسید! برگشت

 

خوشبختی ام این بار می آمد بماند

یکدفعه از هم زندگی پاشید ، برگشت

...

مانند گنجشکی که از آدم بترسد

تا از کنارم دانه ای را چید ، برگشت

 

آن روز عزرائیل می آمد سراغم

دست تو را برگردنم تا دید برگشت!

 

اوهم فریب قاب عکسی کهنه را خورد

با شک می آمد گرچه بی تردید برگشت

 

بعد از تو شادی بازهم آمد به خانه

اما نبودی، از همین رنجید ، برگشت

 

مثل فقیر خسته و درمانده ای که

از لطف صاحب خانه ناامید برگشت

 

بعد از تو دیگر دشمنانم شاد بودند

اما غم من تازه از تبعید برگشت

 

بعد از تو هردفعه دلم هرجا که پر زد

مثل نسیمی لای مو پیچید ، برگشت برگشت برگشت
نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

تو اون شام مهتاب کنارم نشستی

تواون شـام مـهـتـاب كـنـارم نـشـسـتـي          عجب شـاخ گلوار بـه پايم شكستي

قــلــم زد  نـگــاهــم بـه نـقـش آفـريــنـي          كــه صــورتـگري را نبود اين چـنـيـنـي

پــريــزاد مــه  را  چـه  آسـان كـشـيــدي          خــدا را بــه شــورتــماشـا كـشيـد ي

تو دونـستـه بـودي چـه خـوش باورم مــن          شـكفـتـي وگفتي ازعـشق پرپرم من

تا گفتم كي هستي تو گفتي يه بي تاب          تا گفتم دلت كو تو،گفتـي كـه دريـاب

قـسـم خـوردي  بـر مـا كه عـاشقتريـنـي          تــو يــه جمع عـاشق تـو صـادقتـريني

هـمــون لــحــظــه ابـری رخ مـاه آشـفـت         به خـودگفتم اي واي مبادا دروغ گفت

گـذشـت روزگـاري از اون لـحـظـه ي نـاب         كه مـعـراج دل بـود بـه درگـاه مـهـتـاب

در اون درگه  عـشق چه محتاج نشسـتم         تـو هر شـام مهتاب به پايت شكستم

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

و اما عش__________ق

 

هنوز دارم به ردپات نگاه می کنم و با خودم میگم واقعا رفت؟ و با خودم چند بار تکرار می کنم رفت رفت رفت

تو سهمی از وجود من بودی پس یعنی الان من یه تیکه از وجودمو ندارم؟

آره من گفتم برو

آره قبول دارم احترام همه رو گذاشتم جز تو

آره خودم یادمه از عشق می گفتم و وقتی نوبت من شد کم اوردم

لازم نیست بگب خودم میدونم دوسم داشتی ولی هم تو و هم من یکم ترسو بودیم

نه خواهشا حاشا نکن این یه واقعیته

یاد من باش اگه خوابی اگه بیدار یاد من باش

به همین بهانه یک شب حت ییک عمر یاد من باش

یاد من باش اگه تو با تو مهربون نمیشه

مثل عکسای قدیمی زندگی جوون نمیشه

یاد من باش اگه سنگم اگه خاکم اگه رودم برا تو خاطره گفتم واسه تو خاطره گفتم

اگه بارون و بیابون منو گم کرده تو چشماش گاهی وقتا مهربون شو گاهی وقتا یاد من باش

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دیروز و فردا

  

می گویـــــــــم : مشکل از دوست داشتن نیست مشکل از تکـــــــــرار است ! تنها دو روز در سال هست که نمیتونی هیچ کاری بکنی!

یکی دیروز و یکی فردا .

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

تو و خیال تو

                                                           باز هـــــم خيال تو

مـــــــــرا
"برداشـــــت"
کجا مي‌‌برد نميدانــــــــــــــــــــــــــم!

 

 

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

چقدر دل______م تنگه

 امشب دلم گرفته. يك بغض تلخي توي گلومه كه راه نفسم را بسته. حس غريبي دارم. حس دلتنگي لحظه غروب. تا حالا شده كنار دريا باشي و به غروب خورشيد نگاه كني در حالي كه غم سنگيني توي دلت خونه كرده باشه و نتونه مانع گريه هات بشي؟ احساس دلتنگي يك غروب ابري و پاييزي را دارم. حس عجيبي دارم. احساس يك شاپرك كه توي تار عنكبوت گرفتار شده. احساس يك پرنده كه بالش زخميه و نمي تونه پرواز كنه. احساس يك پرستو كه از آشيونش دور مونده. دلم عجيب گرفته.... دلم مي خواد فرياد بزنم، اين قدر بلند كه تا اون بالا بالاها هم بره و خدا هم بشنوه. شايد چاره كنه. شايد يك نگاه به دل زخمي من هم بندازه. دلم مي خواد فرياد بزنم. دلم مي خواد گريه كنم. دلم خيلي گرفته، خيلي.....

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دوستت دارم

 خودت را از کسی پس نگیر شاید این تنها چیزیست که او دارد ،

وقتی میگویی دوستت دارم اول روی این جمله فکر کن،

شاید نوری را روش

ن کنی که خاموش کردن آن به خاموش کردن او ختم شود...

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

و تو بازم کنارم نیستی

    

چقدر صدای تیک تاک 

ساعت دلخراش است

وقتی تو 

"یک ثانیه" 

هم در کنارم نیستی

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

ممنوع است

 

 

 

شراب خواستم…

گفت : ” ممنوع است ”

آغوش خواستم…

گفت : ” ممنوع است ”

بوسه خواستم…

گفت : ” ممنوع است ”

نگاه خواستم…

گفت: “ ممنوع است ”

نفس خواستم…

گفت : ” ممنوع است “

… حالا از پس آن همه سال دیکتاتوری عاشقانه ،

با یک بطری پر از گلاب ،

آمده بر سر خاکم و به آغوش می کشد

با هر چه بوسه ،

سنگ سرد مزارم را

و …

چه ناسزاوار

عکسی را که بر مزارم به یادگار مانده ،

نگاه می کند و در حسرت نفس های از دست رفته ،

به آرامی اشک می ریزد …

تمام تمنای من اما

سر برآوردن از این گور است

تا بگویم هنوز بیدارم…

سر از این عشق بر نمی دارم 

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

روز های بی تو

 

 

روزهاي بي تو بودن را ورق ميزنم،

همه خالي از تو، با ياد تو و زمزمه تنهايي سپري شد...

روزهاي بي تو ...

خالي،خالي و پر از تنهايي

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: شنبه 30 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

پاییز

 

 

 

باز هم ترانه های ناتمام

 سر گردان میان هوای پر باد و باران دلم

 چه می کند این پاییز با دلم!

 عجب حال و هوای عاشقانه ایست

 این روزهای خنک پاییزی

 نسیمی که زیر پوست صبح من می رقصد

 هر چند صبح تنهایی ست

 و آفتاب کوچک ظهرهایش

 با تمام نبودنت

 دلتنگی غروب غمناکش

 و سکوت دلگیر شب هایی که:

 جای خالی تو را در آغوش جستجو میکند

 و این پاییز چه می کند با دل من!

 یاد بارانی که روی پوست من و تو نم زد

 و ما گفتیم عشق را زیر باران دیدیم

 من به پاییز بودن تمام سال عادت کرده ام!

 اما به ندیدن تو...

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

عشق یعنی

 

عشق یعنی راه رفتن زیر باران

                               عشق یعنی من می روم تو بمان

عشق یعنی آن روز وصال

                             عشق یعنی بوسه ها در طوله سال

عشق یعنی پای معشوق سوختن

                             عشق یعنی چشم را به در دوختن

 عشق یعنی جان می دهم در راه تو

                            عشق یعنی دستانه من دستانه تو

عشق یعنی مریمم دوستت دارم تورو

                            عشق یعنی می برم تا اوج تورو

عشق یعنی حرف من در نیمه شب

                            عشق یعنی اسم تو واسم میاره تب

عشق یعنی انقباظو انبصاط

                            عشق یعنی درده من درده کتاب

عشق یعنی زندگیم وصله به توست

                           عشق یعنی قلب من در دست توست

عشق یعنی عشقه من زیبای من

                           عشق یعنی عزیزم دوستت دارم

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

عاشقانه

 

نشانی تو فقط
بغض همه ی سنگ ها و
یک دلِ سیر گریه کردن ابرهاست٬
و سرخی نشکفته یک خاک٬
پریدن اولین سهره ی بیدار٬
و دستخطی ساده٬ پریده رنگ
از نامه ای که هیچگاه به مقصد نرسید.

نشانی تو...
راستی نشانی تو کجاست؟!

                                                .............................................

 

بیاقراربگذاریم که هیچ وقت باهم قراری نداشته باشیم

بگذار همیشه اتفاق بیفتد

این طور بهتر است من هر لحظه منتظر اتفاقم !

منتظر ِ یک اتفاق که ” تــــو ” را به ” مـن ” برساند

...................................

من اگر راستشرو بخواهی

نمیدانم از عاقبت این همه ترانه و نامه بی جواب

میترسم یا نه؟

فقط میدانم که...محتاجم

محتاج سکوت ستاره

محتاج لطافت صبح

محتاج صبر خدا

من محتاج ترانه های بی قفس ِ پر از کبوترم

در اخر سر محتاج وجود تو...

 

.......................


ماه که بالا می آید

تونوشته میشوی

با تمام بودنت:

که پیشانی ات ماه بود

چشمهایت خورشید

 

خنده هایت ستاره هایه درخشان


ماه که می رود آفتاب شود

باد می اید

 

کاغذهایم ...تورا با خود میبرد


می شود ماه را با دست هایت نگه داری،

غروب نکند؟

میخواهم درهاو پنجره هارو چفت بکنم

وتورا

برای همیشــه بنویسم

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

بر تمام قبرهاى این شهر،بوسه بزن

 

شاید به یاد بیاورى کجا مرا جا گذاشتى….

من در تنها ترین قبر این شهر خفته ام

صداى کلاغها را نمى شنوى؟

دارند برایم فاتحه مى خوانند…!!

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

رمز عاشقی

 

تو آيا عاشقي كردي بفهمي عشق يعني چه؟

توآيا با شقايق بوده اي گاهي؟

نشستي پاي اشك شمع گريان تا سحر يك شب؟


تو آيا قاصدك هاي رها را ديده اي هرگز،

كه از شرم نبود شاد پيغامي،

ميان كوچه ها سرگشته مي چرخند؟


نپرسيدي چرا وقتي كه ياسي،

عطر خود تقديم باغي مي كند

چيزي نميخواهد..

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

آدمـــا با رفتاراشـون ،

حرفاشـون...

قدرت تکلـم رو ازت میگیـرن.
...
...


یه جورایــی لال ِت می كنــن و

بعـد هـــــــی می پرسـن :

" چیـه ؟ چـــــــرا حـرف نمـی زنی ؟

چـرا تـو لَکی؟

.

 


 

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

و اما عشق

 

زانوھایم رابہ آغوش کشیده بودم

وقتےتوبراےآغوش دیگرےزانو زده بودے

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

ترس

 
 

 

 

را ببینم و آن گاه بمیرم.

ترسم که شبی از غم ناگه بمیرم در بستر دلسوز با آه بمیرم آن لحظه آخر که اجل گفت بمیر ای کاش تو

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

اگر

 
 

 

اگر گاهی ندانسته به احساس تو خندیدم ...و یا از روی خود خواهی فقط خود را پسندیدم...اگراز دست

من در خلوت خود گریه کردی...اگر بد کردم و هرگز به روی خود نیاوردی... اگر زخمی چشیدی گاه

از زبان من...اگر رنجیده خاطر گشتی از لحن بیان من... حلالم کن.

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

یکی بود یکی نبود

 

یکى بود،یکى…
من میروم...قصه باید آغاز شود…

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

همدرد

فکر میکردم تو همدردى ولى نه….تو هم دردى...

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

جانم

 

صدا میکنم تو را
این جانى که میگویى
جانم را میگیرد!
نزن این حرف ها را!
دل من جنبه ندارد
موقعى که نیستى دمار از روزگارم در مى آورد...

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

 

قلب من دوباره تند تند می زند

مثل اینکه باز هم خدا

روی قالی دلم، قدم گذاشته

در میان رشته های نازک دلم

نقش یک درخت و یک پرنده کاشته

قلب من چقدر قیمتی است

چون که قالی ظریف و دست باف اوست

این پرنده ای که لای تاروپود آن نشسته است

هدهد است

 

می پرد به سوی قله های قاف دوست...

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

حال من...

 

“من” به “تو” بستگی دارم!


حال مرا ازخودت بپرس…

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

شلیک عشق

 

مدت زیـــادی گذشــت امــا بدان...

 


 

تا آخــر عمر...

 


 

درگیر من خواهــی بود!

 


 

و تظـــاهر می کنی...

 


 

نیـسـتـــی..

 


 

مقایسـه، تو را از پا در خواهد آورد...

 


 

"مـــن"

 


 

می دانـم به کجـای قلبـت شلیـک کــرده ام...

 


 

"تـــو"

 


 

دیـــگـر خوب نخواهی شد... !!


نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

و اما عشق

 

چـقـدر خـوبـه

یـکـی بـاشـه

یـکـی بـاشـه کـه بـغـلـت کـنـه

سـرتـو بـزاری روی سـیـنـش

آرومـت کـنـه

حـُرم نـفـس هـاش تـنـت ُ داغ کـنـه

عـطـر دسـتـاش مـوهـاتـو نـوازش کـنـه

چـقـدر خـوبـه

چـقـدر خـوبـه کـه آروم دم گـوشـت بـگـه

غـصـه نـخـوری هـا

من کــ♥ ـــنـــ ♥ ـــارتـــــــ ♥  ـــــــــم....


نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

نرو

یه جایی باید دست آدم‌ها را بکشی

نگه‌شان داری


صورت‌شان را میان دستانت محکم بگیری

بگویی ببین

من دوستت دارم، نــــــــــرو . . .!

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: شنبه 9 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

منتظرم هنوز

منتظرم پس کی به هم میرسیم؟؟؟؟؟؟؟؟


 
نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: شنبه 9 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

انتظار عشق

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: شنبه 9 دی 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد

درباره وبلاگ

خداي من خداييست كه اگر سرش فرياد كشيدم به جاي اينكه با مشت به دهانم بزند با انگشتان مهربانش نوازشم مي كند و مي گويد ميدانم جز من كسي نداري !!! به وبلاگ خودتون خوش اومدین


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , simin37.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM