آغا رفته بودیم مشحد یک آدمایین اینا. فکر کنم من کلاس اول راهنمایی بودیدم رفته بودم نونوایی نون بگبرم یییییک دعوایی شد که نگو حالا بگو سر چیییییییییییی
سر این که چرا من روسری نفوشیده بودم آغا جونم نه روحم بتون بگویه بابام هم هر چی فش با کلاس بود داد بشون و اومد حالا چند روز پیش یه مشهدی از ما ایراد میگیره که چرا دختر رو مجبور به روسری فوشیئن میکنید منم اینو نوشتم که جوابشو داده باشم
مهم نیست اگر نشد زیر باران بی هراس خیس شدن نگاهت کنم.....یا نشد دستهایت را در سرمای پاییزی گرم کنم...یا بی هراس ببوسمت ...یا در شب دلواپسی های تاریک چنان در آغوشت بگیرم که خودم به خودم حسودیم شود....مهم نیست اگر من نیستم تا چشمهای نگران فردا را برایت ببندم....یا تو نیستی تا با من لذت یک شعر ناب را با صدای گریان چند برابر کنی...
مهم نیست اگر روزی هزار بار دیوارهای ذهن من در ویرانی ویرانتر می شود و تو نیستی تا با دستهای شفا بخشت بنایم کنی از نور...مهم نیست اگر هنوز صدای تو در گوش من تازه است و من دل به هیچ صدای زنگ خورده ای نمی دهم...مهم نیست اشکهای من ...دلتنگی های من... شبهای همیشه و هرگز....دستهای خالی تر از دیروز من...و چشمایم که در گودیشان فرو می روند و از انتظار میمیرند و روز بعد با انتظار زاده می شوند و باز تکرار نگاههای پوچ من درآیینه....
مهم نیست اگر نیستی تا با یک نگاه فقط یک نگاه ایمان بیاورم به بهشت...تا سرم را بر دامنت بگذارم از هول و وحشت دنیای بی صاحب گستاخ...تا آرام بگریم در مامن بی دریغ سینه ات...مهم نیست اگر قلبم هنوز جان نگرفته دارد می میرد...مهم نیست اگر تنهایم ...مهم نیست بی دوست ماندن احساسهای من...مهم نیست اگر نشد با هم کنار آتش تا خود دیروز خاطره ورق بزنیم و از ته دل بخندیم و هر روز عاشق تر شویم اگر ذرات روح من در دستهای غریبگان به لجن کشیده می شود...
مهم نیست اگر نشد با هم بستنی شکلاتی آن هم در یک روز سرد زمستان را مزه مزه کنیم ....مهم نیست ...مهم نیست اگر به خاطر یک خطا رفتی مهم نیست اگر پنجره های من دیگر بسته اند و تو از این حوالی رفته ای ...مهم نیست اگر آن شب در سکوت مرگبار دشت کنار دلتنگی ام نشستم و تنها چای نوشیدم ...مهم نیست آتش گرفتن دل من از سرمای آن شب بی تو...مهم نیست دارزدنهای دلم در دالان هیچ کس...دیگر هیچ چیز مهم نیست ....چشم هایت را ببند با من تکرار کن...مـــــــــــهم نیست!
+یه امشب جای من باش....
+مهم نیست اگر حرف آخرم را با بغض خوردم اما.....
نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:,
نشانی تو فقط
بغض همه ی سنگ ها و
یک دلِ سیر گریه کردن ابرهاست٬
و سرخی نشکفته یک خاک٬
پریدن اولین سهره ی بیدار٬
و دستخطی ساده٬ پریده رنگ
از نامه ای که هیچگاه به مقصد نرسید.
…
نشانی تو...
راستی نشانی تو کجاست؟!
.............................................
بیاقراربگذاریم که هیچ وقت باهم قراری نداشته باشیم
بگذار همیشه اتفاق بیفتد
… این طور بهتر است من هر لحظه منتظر اتفاقم !
منتظر ِ یک اتفاق که ” تــــو ” را به ” مـن ” برساند
...................................
من اگر راستشرو بخواهی
نمیدانم از عاقبت این همه ترانه و نامه بی جواب
میترسم یا نه؟
فقط میدانم که...محتاجم
محتاج سکوت ستاره
محتاج لطافت صبح
محتاج صبر خدا
من محتاج ترانه های بی قفس ِ پر از کبوترم
در اخر سر محتاج وجود تو...
.......................
ماه که بالا می آید
تونوشته میشوی
با تمام بودنت:
که پیشانی ات ماه بود
چشمهایت خورشید
خنده هایت ستاره هایه درخشان
ماه که می رود آفتاب شود
باد می اید
کاغذهایم ...تورا با خود میبرد
می شود ماه را با دست هایت نگه داری،
غروب نکند؟
میخواهم درهاو پنجره هارو چفت بکنم
وتورا
برای همیشــه بنویسم
نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: پنج شنبه 28 دی 1391برچسب:,
׀ موضوع: <-PostCategory->
׀
بر تمام قبرهاى این شهر،بوسه بزن
شاید به یاد بیاورى کجا مرا جا گذاشتى….
من در تنها ترین قبر این شهر خفته ام
صداى کلاغها را نمى شنوى؟
دارند برایم فاتحه مى خوانند…!!
نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:,
خداي من خداييست كه اگر سرش فرياد كشيدم
به جاي اينكه با مشت به دهانم بزند
با انگشتان مهربانش نوازشم مي كند و مي گويد
ميدانم جز من كسي نداري !!!
به وبلاگ خودتون خوش اومدین
تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان قصر رویاهای من و آدرس سیمین.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.