" |
گاهي وقت ها به پنجره خيره مي شوم
وگاهي به اتاق نشيمن
تا دفترم را باز مي کنم ياد مي گيرم چقدر اسمانم ابريست
اين تمام من است
چگونه به پيشگاهت بيايم
تا ماه اين ظلمت شب
چراغ نگاهت را روشن کند
مرا مي ببيني در همين يک قدمي هستم
شب ها به مزارم بيا تا با کلاغ ها برايم فاتخه بخوانيد
من در تنها ترين قبر شهرم
ولي باز به پنجره خيره مي شوم
تا تصوير ماه به خورشيد غلبه کند
ولي من باز از نگاهت سير نمي شوم