خیال خاکستری

مهشدی

آغا رفته بودیم مشحد یک آدمایین اینا. فکر کنم من کلاس اول راهنمایی بودیدم رفته بودم نونوایی نون بگبرم یییییک دعوایی شد که نگو حالا بگو سر چیییییییییییی

سر این که چرا من روسری نفوشیده بودم آغا جونم نه روحم بتون بگویه بابام هم هر چی فش با کلاس بود داد بشون و اومد حالا چند روز پیش یه مشهدی از ما ایراد میگیره که چرا دختر رو مجبور به روسری فوشیئن میکنید منم اینو نوشتم که جوابشو داده باشم

بااااااااااااا تشکر و تفکر

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: شنبه 28 بهمن 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

برو...

 برو...

تردید نکن!!!

نفس های آخر است!

نترس!!!

برو...

احساسم اگر نمیرد...

بی شک ما بقی روزهای بودنش را بر روی صندلی چرخدار بی تفاوتی خواهد نشست!

برو...

یک احساس فلج تهدیدی برای رفتنت نخواهد بود...

پس راحت برو..............

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

M

 

 

 ‏"j1314_yuty.jpg

 

 

گاهي وقت ها به پنجره خيره مي شوم

وگاهي به اتاق نشيمن

تا دفترم را باز مي کنم ياد مي گيرم چقدر اسمانم ابريست

اين تمام من است

چگونه به پيشگاهت بيايم

تا ماه اين ظلمت شب

چراغ نگاهت را روشن کند

مرا مي ببيني در همين يک قدمي هستم

شب ها به مزارم بيا تا با کلاغ ها برايم فاتخه بخوانيد

من در تنها ترين قبر شهرم

ولي باز به پنجره خيره مي شوم

تا تصوير ماه به خورشيد غلبه کند

ولي من باز از نگاهت سير نمي شوم

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

مهم نیست

 مهم نیست اگر نشد زیر باران بی هراس خیس شدن نگاهت کنم.....یا نشد دستهایت را در سرمای پاییزی گرم کنم...یا بی هراس ببوسمت ...یا در شب دلواپسی های تاریک چنان در آغوشت بگیرم که خودم به خودم حسودیم شود....مهم نیست اگر من نیستم تا چشمهای نگران فردا را برایت ببندم....یا تو نیستی تا با من لذت یک شعر ناب را با صدای گریان چند برابر کنی...

 

 

 

 

مهم نیست اگر روزی هزار بار دیوارهای ذهن من در ویرانی ویرانتر می شود و تو نیستی تا با دستهای شفا بخشت بنایم کنی از نور...مهم نیست اگر هنوز صدای تو در گوش من تازه است و من دل به هیچ صدای زنگ خورده ای نمی دهم...مهم نیست اشکهای من ...دلتنگی های من... شبهای همیشه و هرگز....دستهای خالی تر از دیروز من...و چشمایم که در گودیشان فرو می روند و از انتظار میمیرند و روز بعد با انتظار زاده می شوند و باز تکرار نگاههای پوچ من درآیینه....

 

 

 

مهم نیست اگر نیستی تا با یک نگاه فقط یک نگاه ایمان بیاورم به بهشت...تا سرم را بر دامنت بگذارم از هول و وحشت دنیای بی صاحب گستاخ...تا آرام بگریم در مامن بی دریغ سینه ات...مهم نیست اگر قلبم هنوز جان نگرفته دارد می میرد...مهم نیست اگر تنهایم ...مهم نیست بی دوست ماندن احساسهای من...مهم نیست اگر نشد با هم کنار آتش تا خود دیروز خاطره ورق بزنیم و از ته دل بخندیم و هر روز عاشق تر شویم اگر ذرات روح  من در دستهای غریبگان به لجن کشیده می شود...

 

 

 

مهم نیست اگر نشد با هم بستنی شکلاتی آن هم در یک روز سرد زمستان را مزه مزه کنیم ....مهم نیست ...مهم نیست  اگر به خاطر یک خطا رفتی مهم نیست اگر پنجره های من دیگر بسته اند و تو از این حوالی رفته ای ...مهم نیست اگر آن شب در سکوت مرگبار دشت کنار دلتنگی ام نشستم و تنها چای نوشیدم ...مهم نیست آتش گرفتن دل من از سرمای آن شب بی تو...مهم نیست دارزدنهای دلم در دالان هیچ کس...دیگر هیچ چیز مهم نیست ....چشم هایت را ببند با من تکرار کن...مـــــــــــهم  نیست!

+یه امشب جای من باش....

+مهم نیست اگر حرف آخرم را با بغض خوردم اما.....

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

چم شده؟؟؟؟؟

 شما نمی دانید چه ام شده است

از کوچه پس کوچه های پشت پنجره تان می گذرم

و دلم به اندازه ی تمام ظرفهای آشپزخانه مان شکسته است ....

و شما نمی دانید چه ام شده است !

دلم به اندازه ی نبض تن تمام گنجشک ها حوالی شما تند می تپد

دلم به اندازه ی همه ی کسانی که برای رسیدن به جایی

دیرشان شده است ، شور می زند !

دلم قدر همه ی تا به حال خواستنم دیگر تو را نمی خواهد

و قرار هم نیست

شما بفهمید چه ام شده است ....

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

زمین

 

اوّلین مرحله‌ی فلسفه‌ی من این است
که بگویید زمین از همه دل‌چرکین است

بعد افتادن آن کوه‌کن بی‌سر و پا
بیستون تلخ‌ترین منظره‌ی شیرین است

آی عارف که به‌دنبال حقیقت هستی
بیخودی نعره نکش، گوش خدا سنگین است

ما که منظور نداریم، خدا می‌داند
سطح فکر دل لامذهبمان پایین است

آسمان هرچه دلت خواست کواکب دارد
شهریار! اختر سعد تو فقط پروین است؟

بیگمان از نظر مردم عاقل‌پیشه
بهترین هدیه‌ی عاشق به دلش نفرین است

من فقط دزد سر گردنه‌های غزلم
چه کنم یاغیم و شغل شریفم این است

 

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

به همین سادگی........

 

امشب آرام نشستم...

زل زدم به دیوار...

غرق شدم تو یه سری فکـــر...

شایدم رویـــا نمی دونم ...

تا به خودم اومدم دیدم صورتم خیس شده ....
به همین سادگی !!!

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

برگشت

 

 

مثل نسیمی لای مو پیچید ، برگشت

انگار از عاشق شدن ترسید! برگشت

 

خوشبختی ام این بار می آمد بماند

یکدفعه از هم زندگی پاشید ، برگشت

...

مانند گنجشکی که از آدم بترسد

تا از کنارم دانه ای را چید ، برگشت

 

آن روز عزرائیل می آمد سراغم

دست تو را برگردنم تا دید برگشت!

 

اوهم فریب قاب عکسی کهنه را خورد

با شک می آمد گرچه بی تردید برگشت

 

بعد از تو شادی بازهم آمد به خانه

اما نبودی، از همین رنجید ، برگشت

 

مثل فقیر خسته و درمانده ای که

از لطف صاحب خانه ناامید برگشت

 

بعد از تو دیگر دشمنانم شاد بودند

اما غم من تازه از تبعید برگشت

 

بعد از تو هردفعه دلم هرجا که پر زد

مثل نسیمی لای مو پیچید ، برگشت برگشت برگشت
نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

تو اون شام مهتاب کنارم نشستی

تواون شـام مـهـتـاب كـنـارم نـشـسـتـي          عجب شـاخ گلوار بـه پايم شكستي

قــلــم زد  نـگــاهــم بـه نـقـش آفـريــنـي          كــه صــورتـگري را نبود اين چـنـيـنـي

پــريــزاد مــه  را  چـه  آسـان كـشـيــدي          خــدا را بــه شــورتــماشـا كـشيـد ي

تو دونـستـه بـودي چـه خـوش باورم مــن          شـكفـتـي وگفتي ازعـشق پرپرم من

تا گفتم كي هستي تو گفتي يه بي تاب          تا گفتم دلت كو تو،گفتـي كـه دريـاب

قـسـم خـوردي  بـر مـا كه عـاشقتريـنـي          تــو يــه جمع عـاشق تـو صـادقتـريني

هـمــون لــحــظــه ابـری رخ مـاه آشـفـت         به خـودگفتم اي واي مبادا دروغ گفت

گـذشـت روزگـاري از اون لـحـظـه ي نـاب         كه مـعـراج دل بـود بـه درگـاه مـهـتـاب

در اون درگه  عـشق چه محتاج نشسـتم         تـو هر شـام مهتاب به پايت شكستم

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

و اما عش__________ق

 

هنوز دارم به ردپات نگاه می کنم و با خودم میگم واقعا رفت؟ و با خودم چند بار تکرار می کنم رفت رفت رفت

تو سهمی از وجود من بودی پس یعنی الان من یه تیکه از وجودمو ندارم؟

آره من گفتم برو

آره قبول دارم احترام همه رو گذاشتم جز تو

آره خودم یادمه از عشق می گفتم و وقتی نوبت من شد کم اوردم

لازم نیست بگب خودم میدونم دوسم داشتی ولی هم تو و هم من یکم ترسو بودیم

نه خواهشا حاشا نکن این یه واقعیته

یاد من باش اگه خوابی اگه بیدار یاد من باش

به همین بهانه یک شب حت ییک عمر یاد من باش

یاد من باش اگه تو با تو مهربون نمیشه

مثل عکسای قدیمی زندگی جوون نمیشه

یاد من باش اگه سنگم اگه خاکم اگه رودم برا تو خاطره گفتم واسه تو خاطره گفتم

اگه بارون و بیابون منو گم کرده تو چشماش گاهی وقتا مهربون شو گاهی وقتا یاد من باش

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دیروز و فردا

  

می گویـــــــــم : مشکل از دوست داشتن نیست مشکل از تکـــــــــرار است ! تنها دو روز در سال هست که نمیتونی هیچ کاری بکنی!

یکی دیروز و یکی فردا .

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

تو و خیال تو

                                                           باز هـــــم خيال تو

مـــــــــرا
"برداشـــــت"
کجا مي‌‌برد نميدانــــــــــــــــــــــــــم!

 

 

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

چقدر دل______م تنگه

 امشب دلم گرفته. يك بغض تلخي توي گلومه كه راه نفسم را بسته. حس غريبي دارم. حس دلتنگي لحظه غروب. تا حالا شده كنار دريا باشي و به غروب خورشيد نگاه كني در حالي كه غم سنگيني توي دلت خونه كرده باشه و نتونه مانع گريه هات بشي؟ احساس دلتنگي يك غروب ابري و پاييزي را دارم. حس عجيبي دارم. احساس يك شاپرك كه توي تار عنكبوت گرفتار شده. احساس يك پرنده كه بالش زخميه و نمي تونه پرواز كنه. احساس يك پرستو كه از آشيونش دور مونده. دلم عجيب گرفته.... دلم مي خواد فرياد بزنم، اين قدر بلند كه تا اون بالا بالاها هم بره و خدا هم بشنوه. شايد چاره كنه. شايد يك نگاه به دل زخمي من هم بندازه. دلم مي خواد فرياد بزنم. دلم مي خواد گريه كنم. دلم خيلي گرفته، خيلي.....

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دوستت دارم

 خودت را از کسی پس نگیر شاید این تنها چیزیست که او دارد ،

وقتی میگویی دوستت دارم اول روی این جمله فکر کن،

شاید نوری را روش

ن کنی که خاموش کردن آن به خاموش کردن او ختم شود...

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

و تو بازم کنارم نیستی

    

چقدر صدای تیک تاک 

ساعت دلخراش است

وقتی تو 

"یک ثانیه" 

هم در کنارم نیستی

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

ممنوع است

 

 

 

شراب خواستم…

گفت : ” ممنوع است ”

آغوش خواستم…

گفت : ” ممنوع است ”

بوسه خواستم…

گفت : ” ممنوع است ”

نگاه خواستم…

گفت: “ ممنوع است ”

نفس خواستم…

گفت : ” ممنوع است “

… حالا از پس آن همه سال دیکتاتوری عاشقانه ،

با یک بطری پر از گلاب ،

آمده بر سر خاکم و به آغوش می کشد

با هر چه بوسه ،

سنگ سرد مزارم را

و …

چه ناسزاوار

عکسی را که بر مزارم به یادگار مانده ،

نگاه می کند و در حسرت نفس های از دست رفته ،

به آرامی اشک می ریزد …

تمام تمنای من اما

سر برآوردن از این گور است

تا بگویم هنوز بیدارم…

سر از این عشق بر نمی دارم 

نویسنده: سیمین ׀ تاریخ: یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

درباره وبلاگ

خداي من خداييست كه اگر سرش فرياد كشيدم به جاي اينكه با مشت به دهانم بزند با انگشتان مهربانش نوازشم مي كند و مي گويد ميدانم جز من كسي نداري !!! به وبلاگ خودتون خوش اومدین


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , simin37.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM